و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

شهادت امام رضا (علیه السلام)

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

سلام دوستان عزیزم

شهادت سرور ایرانیان امام رضا (ع) رو تسلیت میگم.

حتما شما هم امشب دلتون هوایی شده.

چقدر دوست داشتیم تو همچین شبی تو حرمش باشیم، نشد. چقدر دلمون برای گنبد طلا، صحن و سرا، کبوترا، ... تنگ شده.

باز این دلم هوای میخانه کرده ساقی

یاد حرم دلم را دیوانه کرده ساقی

تو کتاب کمال الدین داشتم دنبال یه حدیث می گشتم، که یکدفعه چشمم به این یکی خورد و گفتم بنویسم تو وبلاگ تا همه دوستان استفاده کنند.

عبد السلام بن صالح هروی گوید: دعبل بن علی خزاعی بر امام رضا (ع) در شهر مرو آمد و به ایشان گفت: ای فرزند رسول خدا! من درباره شما قصیده ای سروده ام و سوگند یاد کرده ام که آن را پیش از شما بر احدی نخوانم. فرمود: برخوان.

وی چنین خواند:

مدارس آیاتی که از تلاوت تهی شده، و منزل وحیی که عرصه های آن به بیابانهای بی آب و علف مبدل شده است.

و چون به این بیت رسید:

می بینم غنائمی که حق آنهاست در میان غیر آنها تقسیم شده و دستان آنها از غنائم خودشان خالی شده است.

امام رضا (ع) گریست و فرمود: ای خزاعی! راست گفتی.

و چون به این بیت رسید:

چون خونخواهی کنند دستانشان را که از ساز و برگ تهی است به طرف دشمنانشان دراز کنند.

امام رضا (ع) دستهای خود را زیر و رو کرد و فرمود: آری به خدا سوگند دستهای ما تهی و بسته است. و چون به این بیت رسید:

من در دنیا و ایام تلاشم ترسان بودم و امیدوارم که پس از وفاتم در امان باشم.

امام رضا (ع) فرمود: خداوند تو را در روز قیامت در امان بدارد.

و چون به این بیت رسید:

و قبری در بغداد متعلق به نفس زکیه است که خداوند آن را در میان غرفه های بهشت قرار داده است.

امام رضا (ع) فرمود: آیا دو بیت به قصیده تو بیفزایم که با آنها قصیده تو کامل شود؟

گفت: آری ای فرزند رسول خدا.

آنگاه امام (ع) فرمود:

و قبری در طوس است و چه مصیبت بزرگی دارد که درون را با شعله های سوزانش آتش می زند.

تا روز حشر که خدای تعالی قائم را برانگیزد و غم و اندوه را از ما بزداید.

دعبل گفت: ای فرزند رسول خدا! این قبری که در طوس است قبر کیست؟

امام فرمود: قبر من است و روزگاری نگذرد که طوس محل رفت و آمد شیعیان و زوار من در غربتم گردد، بدان هر کس مرا در طوس و در غربتم زیارت کند در روز قیامت همجوار من و آمرزیده خواهد بود.

سپس امام رضا (ع) بعد از فراغ دعبل از خواندن قصیده برخاست و بدو امر کرد که از جای خود برنخیزد و داخل سرای خود شد و پس از ساعتی خادم امام صد دینار رضوی برای وی آورد و بدو گفت: مولایم می گوید: آن را برای خود هزینه کن. دعبل گفت: به خدا سوگند من برای این نیامده ام و این قصیده را برای صله نسروده ام و کیسه پول را نپذیرفت و برای تبرک و تشرف جامه ای از جامه های امام رضا را درخواست کرد. امام رضا (ع) جبه ای از خز را به همراه آن کیسه کرد و به خادم فرمود: به او بگو: مولای من می گوید این کیسه را بگیر که به زودی بدان نیازمند خواهی شد و در این باره دیگر سخن مگو. دعبل کیسه و جبه را گرفت و بازگشت و همراه قافله ای از مرو رفت و چون به موضع "میان قوهان" رسید دزدان بر آنان حمله ور شدند و همه قافله را گرفتند و بستند و دعبل نیز جزء دستگیرشدگان بود. و دزدان اموال قافله را تصرف کردند و به تقسیم آنها پرداختند. یکی از آنان به شعر دعبل تمثل جسته و گفت:

می بینم غنائمی که حق آنهاست در میان غیر آنها تقسیم شده و دستان آنها از غنائم خودشان خالی شده است.

دعبل آن را شنید و گفت: این بیت از کیست؟

او گفت: از مردی از خزاعه که به او دعبل بن علی می گویند.

دعبل به او گفت: دعبل بن علی، گوینده این قصیده که این بیت از آنست، منم!

آن مرد با شتاب به نزد رئیسشان رفت که از شیعیان بود و بر سر تلی نماز می گزارد و او خودش آمد و مقابل دعبل ایستاد و گفت: آیا تو دعبلی؟ گفت: آری. گفت: قصیده را برخوان و او نیز آنرا باز خواند. آنگاه او و همه کاروانیان را از قید اسارت آزاد و هر آنچه را که از آنها گرفته بودند به احترام دعبل بازگردانیدند. و دعبل رفت تا به قم رسید و اهالی قم از او درخواست کردند که آن قصیده را برای آنها برخواند. و او گفت: همه در مسجد جامع جمع شوند و چون گرد آمدند بالای منبر رفت و قصیده را برخواند. و مردم مال و خلعت بسیاری به او دادند و خبر جبه اهدایی امام رضا (ع) به آنها رسید و از او درخواست کردند که آن را به هزار دینار به آنها بفروشد و او نپذیرفت. گفتند: تکه ای از آن را به هزار دینار بفروشد و او نپذیرفت و از قم رفت و چون از روستا و آبادی بلد خارج شد گروهی از جوانان عرب بدو رسیدند و جبه را از وی ستاندند. دعبل به قم بازگشت و از آنها درخواست کرد که جبه را به وی باز گردانند. اما جوانان امتناع کردند و نافرمانی مشایخ خود را نمودند و به دعبل گفتند: دسترسی به جبه نخواهی داشت، بهای آن یعنی هزار دینار را بگیر و برو و او نپذیرفت و چون از باز پس گرفتن جبه ناامید شد، درخواست کرد که تکه ای از آن را بدو دهند و آنها پذیرفتند و تکه ای از آن و بهای بقیه آن را که هزار دینار بود به وی دادند. و او به وطن خود بازگشت و دید دزدان هر چه در منزلش بوده برده اند و آن صد دینار صله امام رضا (ع) را به شیعیان فروخت، هر دیناری را به صد درهم و ده هزار درهم به دست آورد و سخن امام رضا (ع) را به یاد آورد که "به زودی به آن نیازمند خواهی شد."

و او را کنیزی بود که در دلش جای داشت و به چشم درد سختی مبتلا شده بود. طبیبان را بر بالین وی آورد و در او نگریسته و گفتند: چشم راستش را نمی توانیم درمان کنیم و تباه شده است اما چشم چپش را تلاش می کنیم و درمان خواهیم کرد اما گمان نمی کنیم که بهبود یابد. دعبل از این بابت عمیقا اندوهناک شد و بی تابی شدیدی نمود. سپس به یاد آن جبه و فضیلت آن افتاد و آن تکه جامه را بر چشمان آن کنیز کشید و از سر شب چشمان او را با آن بست و چون صبح شد چشمانش سالمتر از گذشته گردید و گویا به برکت امام رضا (ع) اصلا مریض نبوده است.

 

خوشا به سعادت کنیز دعبل خزاعی!

آقا!

دل من تنگه میدونی

کاشکی قابلم بدونی

همه عالم می دونند

تو آقای مهربونی

 

منبع: کمال الدین و اتمام النعمه، شیخ صدوق، ج2

 

یک قدم فاصله تا خدا!

... سالهای سال شنیده بودم همه آدمها گمشده ای دارند و تا دنیا دنیاست، آدمهایند و گم شده هایشان. شنیده بودم آدمها باید هجرت کنند تا گمشده هاشان را بیابند....

هجرت از خویش، هجرت به آسمان .... و آسمان درست همین جاست.

اینجا، جای عجیبی است. حال و هوای غریبی دارد.

اینجا، سکوی پرتاب مردانی است که از خود تا خدا پرواز کردند.

اینجا، تا خدا فقط یک قدم فاصله است. قدمی که باید خیلی بزرگ باشد. یک قدم از زمین تا آسمان. شهدا چگونه این قدم را برداشتند؟

...........

خدمت همه دوستانم عرض سلام و ادب دارم. و پیشاپیش این ایام رو تسلیت میگم.

برای اولین بار این سعادت رو پیدا کردم که در اردوی راهیان نور شرکت کنم. هیچی نمی تونم بگم. فقط باید رفت و دید و احساس کرد!

اما این رو بگم؛ هر جا که رفتم به یاد همه دوستان بودم. هر نمازی که میخوندم و هر زیارت عاشورا، همه رو به نیابت از دوستان خوندم.

یه اتفاق عجیب افتاد. بچه های گروه تفحص، پیکر یک شهید رو تازه همین روزا پیدا کرده بودند. و هنوز تو معراج الشهدا بود. اتفاقا دو تا از کاروانها رو هم بردند معراج الشهدا، که یکیش کاروان ما بود. همونجا حاج آقا آفاقی از فرمانده های زمان جنگ اومدند و صحبت کردند. یکی از خاطراتشون رو درباره یک شهید 16 ساله به نام محمد صادق جاویدی تعریف کردند که می نویسمش:

قبل از عملیات والفجر هشت، به بچه ها ده روز مرخصی دادم که به خانواده هاشون سر بزنند. اما محمد صادق رفت و دو روزه برگشت. دیدم نشسته داره گریه می کنه. فکر کردم پول نداشته. رفتم سراغش.

محمد صادق گفت: "حاجی من وقتی بچه بودم پدر و مادرم رو تو یه تصادف از دست دادم. یه خواهر دارم و یه برادر. ما سه تا تو پرورشگاه زندگی می کردیم. تا اینکه من اومدم جبهه. حالا که شما مرخصی دادین رفتم تهران اونها رو دیدم. خیلی دلم میخواست شب پیششون بمونم. اما مسئولین پرورشگاه گفتند دیگه بزرگ شدی و نمی تونی اینجا بمونی. خیلی ناراحت شدم. از اونها خداحافظی کردم و همون شب سوار شدم و اومدم اینجا."

 

شب عملیات رسید. بچه های غواص رو به حالت شوخی هل میدادم تو آب. اونها هم می رفتند برای انجام وظیفشون. نوبت به محمد صادق رسید. گفت: هل نده. کارت دارم.

گفتم: برو بچه. بعد که برگشتی بگو.

گفت: نه. هل نده باید همین الان بگم.

گفتم: می بینی که عملیاته. وقت ندارم. برو تو آب.

گفت: نه حاجی. بیا کنار. باید به خودت بگم.

گفتم: باشه.

گفت: "خودت وضعیت زندگی منو میدونی. اون شب که از خواهر و برادرم خداحافظی می کردم، خواهرم گفت: داداش بزرگه! ما که پدر و مادر نداریم. ما رو به کی می سپری میری؟

گفتم: شما که خدا رو دارین.

حاجی! شما برا شهدا ختم می گیرین. منم که پدر و مادر ندارم، تو رو خدا واسه منم مراسم می گیرین یا نه؟"

گفتم: تو از کجا میدونی که شهید میشی؟

گفت: میدونم.

گفتم: آره. واسه تو هم مراسم می گیریم.

و محمد صادق رفت و شهید شد!

 

خدایا!

این گونه هجرت کردن را به ما نیز بیاموز تا شرمنده نمانیم.

به ما بیاموز که این قدم بزرگ را چگونه برداریم.

 

 

عریضه نویسی؟

سلام

بعضیها معتقدند که چاهی که توی حیاط مسجد مقدس جمکران واقع شده و مردم توی اون نامه میندازند، دروغه و خرافات و باید روی اون رو بست.

و بعضیها هم برعکس میگن اگه نامه بنویسی و بندازی تو اون چاه، وجود مقدس امام زمان شخصا نامه رو برمیدارند و میخونند و حاجت شما رو میدند!

به نظر شما کدوم یکی درسته؟

راستش رو بخواین من خودم شخصا به این چاه خیلی اعتقاد داشتم. هر بار که حاجتی داشتم و می نوشتم و تو اون چاه مینداختم، حتما به حاجتم میرسیدم.

اما اعتقاد من به این چاه نه از نوع اول بود و نه از نوع دوم. راستش هیچ کدوم برام قابل درک نبود.

رفتم دنبال جواب که واقعا قضیه این چاه چیه؟

با بعضی از اساتید تو همین زمینه صحبت کردم. که بعضیهاشون کاملا جبهه گیری می کردند و می گفتند: اصلا این چاه خرافاته و چند بار هم تا حالا میخواستند روی اونو بپوشونند تا مردم دیگه دچار این انحراف نشند.

 یعنی صراحتا ردش کردند.

اما بعضیهای دیگه متعادل تر بودند و می گفتند: ما در جاهای مختلف از جمله مفاتیح الجنان داریم که فرمودند: هر گاه حاجتی داشتین اونو بنویسین و توی ضریح ائمه یا رودخانه (آب روان) و یا چاه متروک (چاهی که مدتهاست مردم از آن آب نمی کشند) بندازین.

بازم رفتم تو کتابخونه و سراغ کتابها ببینم واقعا ماجرا چیه؟

اتفاقا برام جالب بود که کتابهای بسیاری چگونگی عریضه نوشتن و حاجت گرفتن رو نوشتند. البته توی هیچ کدوم از این کتابها از چاه مسجد مقدس جمکران نامی برده نشده. ولی نوشته شده که عریضه رو توی چاهی بیندازین و بالای چاه بایستید و یکی از نواب اربعه رو صدا کنید و ازش بخواین که نامه شما رو به آقا برسونه.

نتیجه ای که من گرفتم این بود که چاه مسجد جمکران، با بقیه چاههای متروک هیچ فرقی نداره و فقط به واسطه اینکه چاهی متروک است میشه ازش استفاده کرد و توش عریضه انداخت. و تنها ایرادی که به آن وارد است اینه که متاسفانه بعضی از مردم قبلا میومدند کنار این چاه و نرده های کوچکی رو که رو سر چاه بود رو می بوسیدند و به اون پارچه سبز می بستند و به اون چاه متوسل می شدند. که این کارها میتونه یواش یواش اعتقادات ما رو خدشه دار کنه. البته الان دیگه به فاصله زیادی از چاه نرده کشیدند و دیگه هیچ کس اجازه نزدیک شدن به اون چاه رو نداره و مسئولینی همونجا نشستند و عریضه های مردم رو می گیرند و تو چاه میندازند. کاش حاجت گرفتنمون هم با معرفت باشه.

مرحوم محدث قمی در کتاب منتهی الامال به نقل از تحفة الزائر علامه مجلسی و مفاتیح النجاة سبزواری می نو یسد:

هر کس حاجتی دارد آنچه که ذکر می شود در رقعه ای بنویسد و در (ضریح) یکی از قبور ائمه بیندازد، یا رقعه را ببندد و مهر کند و خاک پاکی را گل سازد، و آن را در میان گل گذارد و در نهری یا چاهی عمیق یا غدیر آبی اندازد، که به حضرت صاحب الزمان (ع) می رسد و آن بزرگوار عهده دار برآوردن حاجت می شود. رقعه این چنین نوشته می شود:

بسم الله الرحمن الرحیم

" کتبت یا مولای ................و هو حسبی و نعم الوکیل فی المبدء و المال". آنگاه کنار آن نهر یا چاه یا غدیر بایستد و  اعتماد بر یکی از وکلای آن حضرت نموده و او را در نظر آورد و یکی از آنها را بر زبان آورده و صدا نماید و بگوید:

" یا فلان بن فلان سلام علیک اشهد ان و فاتک فی سبیل الله ....................و انت الثقة الامین."

سپس نوشته را در نهر یا در چاه یا در غدیر اندازد که ان شاء الله حاجت او برآورده خواهد شد.

در کتاب "نجم الثاقب" هم نحوه نوشتن عریضه ذکر شده و گفته اند:

آنگاه بر بالای آن نهر یا غدیر برآید و اعتماد بر یکی از وکلای حضرت نماید:

یا عثمان بن سعید العمری یا ولد او محمد بن عثمان یا حسین بن روح یا علی بن محمد السمری و یکی از این جماعت را ندا کند و بگوید: " یا فلان بن فلان، سلام علیک اشهد ان وفاتک فی سبیل الله و انک حتی عند الله مرزوق و قد خاطبک فی حیوتک التی لک عند الله عز و جل و هذه رقعتی و حاجتی الی مولانا (ع) فسلمها الیه فانت الثقة الامین."

در منابع مختلفی عریضه نوشتن رو یکی از راههای توسل جستن به آقا امام زمان (عج) دانسته اند.

اما یادمون باشه عریضه نوشتن فقط مربوط به چاهی که در مسجد مقدس جمکران واقع شده نیست.

به امید وقتی که آقا ظهور کنند و دیگه نیازی نباشه عریضه هامون رو توی آب روان و .... بیندازیم.

اگه در مورد مطالبی که نوشتم سوالات و اطلاعات و انتقاداتی دارین حتما تو قسمت نظرات یادداشت بفرمایین تا باز هم با همدیگه روی این مسئله فکر کنیم، ان شاءالله که به نتایج بهتری برسیم.

 

منابع:

  1. نجم الثاقب، حاج میرزا حسین طبرسی نوری
  2. موعود شناسی، علی اصغر رضوانی
  3. یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (عج)، علیرضا رجالی تهرانی
  4. مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان، سید جعفر عظیمی
  5. اماکن مقدسه مرتبط با حضرت مهدی (ع)، علی اصغر رضوانی
  6. ملاقات بانوان با امام زمان (ع)، سید جعفر رفیعی
  7. سایت رسمی مسجد مقدس جمکران