و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

لیلة الرغائب

سلام

بالاخره شب آرزوها هم اومد و رفت!

اما ببینیم چی آرزو کردیم و از بین آرزوها کدوم یکی تو همین دنیا نصیبمون میشه.

دیشب رفتم حرم. جای همتون سبز. خیلی خوب بود.

نشستم جلوی ضریح و تا تونستم درد دل کردم. ( واقعا اگه ما اینجور جاها رو نداشتیم، چیکار می کردیم؟ مخصوصا وقتای ناراحتی و دلگرفتگی)

هیچ دعایی هم نخوندم. فقط داشتم با اشک و حرف دل، و طبق معمول با زبان بی زبانی با آقا حرف میزدم. ( چه خوش است راز گفتن به زبان بی زبانی!)

یه خانواده پاکستانی هم بودند که میخواستند از ضریح عکس بگیرند. خادمای حرم، دور و برشون جمع شده بودند و میخواستند هر طور شده اونها رو متوجه کنند که عکسبرداری ممنوعه!

اما هیچ کدوم نتونستند. یعنی هیچ کس نمی تونست با زبون اونها باهاشون صحبت کنه!!

ولی همین خانواده پاکستانی وایساده بودند جلوی ضریح و زیر لب صحبت می کردند.

یه خانوم دیگه بود داشت به زبون ترکی با آقا حرف میزد.

برام جالب بود. گفتم: آقا! شما زبون همه اینها رو متوجه میشید. از هر شهر و دیاری که باشند. اما نمیدونم زبون منو هم متوجه میشید؟؟

آخه زبون من با همه اینها فرق داره. شهر و دیارم هم همین طور. من از شهر گناه اومدم و زبونم هم زبون یکی از بدبخت ترین گناهکاراست!!! زبون سختیه. خیلی سخت! فقط باید خیلی گناهکار باشی تا متوجه حرفام بشی.

اما نه! شما باب الحوائج هستین. مگه میشه زبون کسی که حاجت به درگاهتون آورده رو متوجه نشین. هر چقدر هم که گناهکار باشه.

دنبال آرزو می گشتم. نمیدونستم به آقا چی بگم. اما یه آرزویی که بدجوری دلمو میسوزونه، خودشو بیشتر از بقیه نشون میداد. آره. درسته ظهور امام مهربونمون.

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم همه غمها برود چون تو بیایی

اما...اما هر چی فکر کردم دیدم نه. این دعا رو نگم بهتره.

آخه اگه الان مولای مهربونمون بیاد و منم اینجوری غرق گناه باشم، خیلی زشته. فقط باید خجالت بکشم. روم نشد برا فرج دعا کنم.  

جلوم یه پسر کوچولو نشسته بود که شاید پنج شش ساله بود. داشت گریه می کرد.نه ازون گریه ها که برای توپ و عروسک می کنندا. به ضریح نگاه می کرد و زیر لب حرف میزد و ساکت و آروم اشک می ریخت.

خیلی حسودیم شد. گفتم کاشکی من جای تو بودم. اونوقت با خیال راحت برا ظهور دعا می کردم.

الهم عجل لولیک الفرج

 

موج اگر میدانست که ساحل هیچ گاه دستهایش را نمی گیرد، نفس نفس نمی زد!

 

آن مرد در باران آمد!

چه عاشقم که هنوز از تو شعر می گویم

تویی که دوری و دیوانه وار خونسردی

 

سلام

مدتها بود که از جمعه های انتظار نمی نوشتم. اما دیگه کنترل این دل از دستم خارج شده. نمیدونم کی دوباره قسمت میشه که به پناهگاه این دل خستم برم و لحظاتی رو مقابل گنبد فیروزه ای بشینم.

عصرای جمعه به یاد آقا، با چند تا از دوستان، اس ام اس های مهدوی رد و بدل می کنیم تا حتی برای لحظه ای هم که شده اون جمعه زیبا و مورد انتظار رو به یاد هم بیاریم. شما هم اگه براتون مقدور هست این کار رو انجام بدید. یادمه توی باب معرفت امام دیدم یکی از وظایفی که در این زمینه به عهده منتظران گذاشتند اینه که مرتب ذکر و یاد امام رو زنده کنه. استادمون می گفتند همین که توی مجلسی بشینید و یه صلوات برا آقا بفرستید یا دعای فرج و دعای سلامتی بخونید یا حتی شعر یا قطعه ادبی در مورد امام بخونید خودش یه جور زنده کردن یاد امام است. شاید این اس ام اس ها هم یه جور ذکر و یاد باشه.

یکی از اس ام اس هایی که به دستم رسید رو اینجا می نویسم.

 

کلاس اول خواندیم: آن مرد در باران آمد.

اما...اکنون می فهمیم:

تا آن مرد نیاید باران نخواهد آمد!

 

مهدی جان!

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم

یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم

آقا خلاصه عرض کنم دوست دارمت

دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم

 

الهم عجل لولیک الفرج

 

روزمون مبارک!

سلام

ولادت با سعادت حضرت زهرا (س) رو خدمت مولایمان امام مهدی (ع) تبریک عرض می کنیم.

بالاخره روز تولد زیباترین گل هستی، حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم رسید. روز قشنگی که شاید خیلی از ماها، قشنگترین خاطره هامون رو تو همین روز داشته باشیم. خاطره های شیرین و شاید هم تلخی از اولین هدیه دادن ها و اولین هدیه گرفتن ها. ( حالا مهم نیست کی گرفته و کی داده، مهم اینه که خانمها واسه هر مناسبتی یه هدیه میخواند!!!!!)

اولین هدیه ای که به مادرم دادم رو خیلی واضح به یاد دارم. یادمه یه نقاشی کشیدم و ...... و چقدر مامان خوشحال شد!

الانم اومدم اینجا تا علاوه بر تبریکی که خدمت همه همراهان بزرگوارم عرض می کنم، یه تبریک ویژه هم به همه خواهرای عزیزم داشته باشم.  به اونایی که مامان هستند یا نیستند. اونهایی که یه عمری تو دنیای وبلاگ نویسی با نام مستعار آقایون وارد میشدند و نظر میذاشتند و .....(ما هم که نفهمیدیم خانم هستند!!!!! و .....) و به همه گلدخترای عزیز چه طلبه جامعة الزهرا باشند، چه نباشند و به همه دوستان عزیزشون چه ما رو بشناسند یا نشناسند، به خواهر عزیزم که هنوز خیلیها شک دارند که ما خواهر واقعی هستیم یا نیستیم،و به اون خواهر عزیزم که یک روح بودیم در دو بدن، به خواهرای گلم که ایران نیستند و دلشون ایرانه. و به همه اون عزیزترهایی که الان حضور ذهن ندارم!

از تبریک که بگذریم بذارین یه ماجرا رو بگم که شاید خیلی هم بی ارتباط با این موضوع نباشه.

چند روزی بود یه مسائلی خیلی از نظر فکری بهم فشار میاورد. (نه اینکه مشکلی داشته باشم ها! نه. قول یه چند تا همکاری واسه تابستون داده بودم و از طرفی کارهای عقب مونده خودم هم که همیشه وعده تعطیلات رو بهشون میدم رو دستم مونده بود. امتحانات هم که دیگه..... زندگی هم که چه عرض کنم.....).

یعنی واقعا مهم و اهم کردن خیلی برام سخت شده بود. یکی از دوستام هستش که معمولا حرفای قشنگی میزنه. و متاسفانه وقتی یه کم گرفته هستم، خیلی زود می فهمه و از تنها کسی که نمی تونم فرار کنم اونه.

توی همون روزهای بحرانی،اتفاقی دیدمش. اونم که گیر داده بود چرا اینجوری به هم ریختی؟ هر چی من اصرار می کردم که همین برنامه ریزیها و تصمیم گیریهای روزانه است، ایشون انکار می کرد که نه! و شروع کرد به نصیحت:

" ببین زندگی سختی زیاد داره. مگه فکر کردی فقط برا تو سخته؟ همین یانگوم رو ببین چقدر تو زندگیش سختی می کشه. اما چطور مبارزه می کنه؟"

گفتم: من اصلا این سریال رو نگاه نمی کنم.

با تعجب حرفاشو ادامه داد: " سعی کن حتما از این هفته نگاه کنی. برا روحیه ت خیلی خوبه. ببین و ازش درس بگیر. ببین این دختر جوون چقدر سختی کشیده و می کشه تا به هدفش برسه. سعی کن صبرت رو زیاد کنی و ......"

دیگه بقیه حرفاش رو نمیشنیدم. فقط بهش گفتم:

" با این صحبتهات دقیقا به یاد اونوقتا افتادم که تلویزیون سریال سالهای دور از خانه (اوشین) رو نشون میداد و همه مردم خیلی طرفدارش بودند. تا اینکه یه بار رادیو یه گزارش پخش کرد که گزارشگر از یه خانوم پرسید: الگوی شما کیه؟ و اون خانوم هم جواب داد: اوشین.

یادمه اون موقع حضرت امام خمینی (ره) خیلی از این قضیه ناراحت شدند و فرمودند: الگوی یک زن مسلمان باید حضرت زهرا (س) باشه. ....."

به این دوستم گفتم: ما خودمون الگو زیاد داریم، اما الگوهامونو نشناختیم. گفتم اگه زندگی حضرت زینب (س) رو هم سریال می کردند مطمئن باش کمتر از یانگوم سختی نکشیده بود و برا صبر هم می تونست الگوی خوبی واسه ما خانوما باشه."