و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

نامه ای به امام زمان

چند ماهی میشه که مدرسه نرفتم. دلم واسه بچه ها تنگ شده. چقدر معصوم بودند، چقدر خوب بود روزهایی رو که توی مدرسه با اونها می گذروندم. انگار تو بهشت بودم. یادش بخیر...

داشتم نامه هاشونو می خوندم. نامه هایی که بچه های مدرسه واسه امام زمان نوشتند.

چقدر معصومانه و صادقانه ست. ببین فاطمه کلاس دوم چی نوشته واسه امام:

" یا امام زمان به من کمک کن تا خانه گیرمان بیاید. یا امام زمان به ما کمک کن تا پول گیرمان بیاید. یا امام زمان به من کمک کن تا ماشین گیرمان بیاید. یا امام زمان به من کمک کن تا دوچرخه گیرم بیاید. یا امام زمان به من کمک کن تا اسکیت گیرم بیاید. یا امام زمان به من کمک کن تا کامپیوتر گیرم بیاید."

آخییییییییی چه قشنگ نوشته

یا امام زمان به منم کمک کن تا همه بدیهامو از دست بدم.

من یه همراه دارم

بچه ها خبر دادند که واسه نه ربیع، یه اردوی آموزشی قراره تو مشهد برگزار بشه. به شیرازیها هم ده نفر ظرفیت دادند.

خانوم مدیر گفته بود هر کس می تونه یه نفر به عنوان همراه بیاره.

امروز آخرین روز مهلت ثبت نام واسه سفر مشهد بود. تو دفتر نشسته بودیم. همه اومده بودند و فرم ثبت نام واسه خودشون و همراهاشونو پر کردند.

خانوم مدیر گفت هنوز یه نفر جا داریم.

یکدفعه سعیده گفت: خانوم! من یه همراه دارم که نمی تونه پول بده.

مدیر گفت خب پس باید خودت جورشو بکشی.

سعیده ادامه داد: بهش قول دادم با خودم ببرمش حرم آقا. اولین باری که همسرم آوردش خونه، واسش یه شعر امام رضایی خوندم. اونم ساکت بود و گوش می کرد. بهش گفتم منو دعا کن اگه آقا طلبه و برم پابوس، حتما تو رو هم با خودم می برم و اونجا رهات می کنم. الان چند سال می گذره، شوهرم میگه این کبوتر فقط به عشق قولی که تو بهش دادی زنده مونده. حالا دلت میاد بری حرم و با خودت نبریش؟

اگه آقا طلبیدند و امام رضایی شدم، حلال بفرمایید.

دلم گرفته

دلم گرفته از دنیا و آسمان و زمین

دلم گرفته از نرگس و نگار و نگین

دگر چه مانده برایم از عشق جز همین

تکرار این حروف قاف و عین و شین 

 

 

دگر به چه دل خوش کنم؟ به زنگ های بی جواب

به نگاه مهربان تو؟ که هر شب می بینم به خواب

به آن صدای قناری عشق، روزی که با تو بود

به آن ندای جدایی عشق، وقتی که می سرود:

پاشو برو برو که دگر نیست حس و حال

پاشو برو برو تو از من و از قصه و خیال

دیگر تمام شد همه ی آنچه گفته ایم

دیگر تمام شد همه ی قول ها و نکن سوال!  

 

ای بیوفا! ای بیوفا! با من بگو جرم من چه بود؟

با من بگو از این جدایی، آخر تو را چه سود؟

ساحل چه کرد با تو مگر که این گونه تند خو

بردیش در میان آتش و سوزی که از تو بود  

 

باشد... دیگر اصرار نمی کنم

باز هم مثل همیشه

هر طور که میل تو بود...   

 

ساحل افتاده