پرواز...

چه زیباست آن دم که احساس پرواز داری 

آن دم که بر فراز کوه های غرور می روی و بال هایت را می گشایی به قصد رهایی 

اما ... 

اما چه ناگوار است آن زمان که باز هم سقف آسمان برایت کوتاه شده 

آن هنگام که راهی به جز پرواز نداری و بال ها یاریت نمی کنند 

آن شب تاریکی که بال هایت زخمی است 

بال هایی که یک عمر پروازت داده اند اما امشب... 

 

پرواز را از یاد برده اند