کسی می آید کسی می آید کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدایش با ماست کسی که آمدنش را نمی شود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت کسی از باران، از صدای شرشر باران، از میان پچ پچ ئگلهای اطلسی و سفره را می اندازد و نان را قسمت می کند و پپسی را قسمت می کند و باغ ملی را قسمت می کند و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند و روز اسم نویسی را قسمت می کند و نمره مریض خانه را قسمت می کند و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند و هر چه را باد کرده باشد قسمت می کند و سهم ما را هم می دهد من خواب دیده ام... کسی می آید کسی دیگر کسی بهتر کسی که مثل هیچ کس نیست... |