دلم گرفته

دلم گرفته از دنیا و آسمان و زمین

دلم گرفته از نرگس و نگار و نگین

دگر چه مانده برایم از عشق جز همین

تکرار این حروف قاف و عین و شین 

 

 

دگر به چه دل خوش کنم؟ به زنگ های بی جواب

به نگاه مهربان تو؟ که هر شب می بینم به خواب

به آن صدای قناری عشق، روزی که با تو بود

به آن ندای جدایی عشق، وقتی که می سرود:

پاشو برو برو که دگر نیست حس و حال

پاشو برو برو تو از من و از قصه و خیال

دیگر تمام شد همه ی آنچه گفته ایم

دیگر تمام شد همه ی قول ها و نکن سوال!  

 

ای بیوفا! ای بیوفا! با من بگو جرم من چه بود؟

با من بگو از این جدایی، آخر تو را چه سود؟

ساحل چه کرد با تو مگر که این گونه تند خو

بردیش در میان آتش و سوزی که از تو بود  

 

باشد... دیگر اصرار نمی کنم

باز هم مثل همیشه

هر طور که میل تو بود...   

 

ساحل افتاده