من یه همراه دارم

بچه ها خبر دادند که واسه نه ربیع، یه اردوی آموزشی قراره تو مشهد برگزار بشه. به شیرازیها هم ده نفر ظرفیت دادند.

خانوم مدیر گفته بود هر کس می تونه یه نفر به عنوان همراه بیاره.

امروز آخرین روز مهلت ثبت نام واسه سفر مشهد بود. تو دفتر نشسته بودیم. همه اومده بودند و فرم ثبت نام واسه خودشون و همراهاشونو پر کردند.

خانوم مدیر گفت هنوز یه نفر جا داریم.

یکدفعه سعیده گفت: خانوم! من یه همراه دارم که نمی تونه پول بده.

مدیر گفت خب پس باید خودت جورشو بکشی.

سعیده ادامه داد: بهش قول دادم با خودم ببرمش حرم آقا. اولین باری که همسرم آوردش خونه، واسش یه شعر امام رضایی خوندم. اونم ساکت بود و گوش می کرد. بهش گفتم منو دعا کن اگه آقا طلبه و برم پابوس، حتما تو رو هم با خودم می برم و اونجا رهات می کنم. الان چند سال می گذره، شوهرم میگه این کبوتر فقط به عشق قولی که تو بهش دادی زنده مونده. حالا دلت میاد بری حرم و با خودت نبریش؟

اگه آقا طلبیدند و امام رضایی شدم، حلال بفرمایید.