اولین پنج شنبه ای بود که من هم وارد جمعشون شدم. اولش خیلی احساس غریبی می کردم. همش فکر می کردم که این بچه ها همه تا حالا کلی برای امام زمانشون کار کردند و من! هیچی.
همش با خودم می گفتم بابا اینها هر کدوم شاید تا حالا صد بار زیارت آل یاسین رو خونده باشند و کلی هم روش فکر کرده باشند. اصلا اینها همه شون کلی کلاس معارف مهدویت رفتند و من! بازم هیچی.
نمی دونستم که باید با این دعا چجوری برخورد کرد. پیش خودم می گفتم خوب روضه کربلا که نیست که بخوان گریه و زاری راه بندازن. زود متن عربی رو می خونند و چهار تا کلمه صحبت و منم که تو رودربایستی مجبور شدم بیام، حالا تا آخرش می شینم، هفته دیگه مثل دفعات قبل یه بهونه برای نیومدنم جور می کنم.
( آخه این بچه ها پنج شنبه های هر هفته مراسم قرائت و شرح زیارت آل یاسین داشتند.)
...........
دعا شروع شد. سلام علی آل یاسین. السلام علیک یا داعی الله و ربانی آیاته...
دعا که شروع شد، انگار صدا از آسمون میومد. با اولین فراز دلم لرزید، سلام بر تو ای تربیت شده خدا و دعوت کننده به سوی او. السلام علیک یا باب الله و دیان دینه. سلام بر تو ای درب خدا و سیاستمدار دینش. یادم به جمکران افتاد. به اولین باری که رفتم. همون وقتی که خیلی بچه بودم و تو حیاط جمکران گم می شدم. چون همیشه دنبال امام زمان می گشتم. السلام علیک یا خلیفة الله و ناصر حقه. سلام بر تو ای دست نشانده خدا و یاور حقش. یادم افتاد که یه بار تو بچگیهام، یه نصف شب تو جمکران، یه مردی رو دیدم که قدش از همه بلندتر بود، و من فکر می کردم که اون امام زمانه!
انگار صدای مداح رو میشنیدم، اما یه صدای دیگه هم میومد، منو میشناخت، منو صدام می کرد، با من قرار گذاشت. یه روزی تو جمکران. دیگه گریه امونمو بریده بود.
السلام علیک یا وعدالله الذی ضمنه. السلام علیک ایها العلم المنصوب و العلم المصبوب، والغوث و الرحمة الواسعه. ... ای فریادرس و رحمت پهناور.
السلام علیک حین تقوم.....حین تقعد......حین تقرء و تبین......حین تصلی و تقنت.... حین ترکع و تسجد.....حین تهلل و تکبر......
بعد از دعا شرح اون شروع شد. فقط کلام یه استاد با دم آسمانی می تونست اونقدر روی من و بقیه تاثیر بذاره. حال خودمو نمی دونستم. این بار با اینکه مثل کلاس درس بود، اما حال و هوای دعا برای من از بین نرفته بود. هنوز اون صدا تو گوشم بود. همونی که منو به جمکران دعوت می کرد. تموم بدنم می لرزید. سردم شده بود. بعد از تموم شدن مراسم دیگه نمی تونستم بین بچه ها بشینم. بیقرار شده بودم. تو دلم یه جوری بود. همش احساس می کردم یه نفر منتظرمه. به روی خودم نیاوردم. به بچه ها گفتم مراسم اصلا خوب نبود. دیگه هیچ وقت نمیام. گفتم من فکر می کردم تو این مراسم ها دل آدم وا میشه، اما حالا برعکس، دلم خیلی گرفت. احساس غم دارم. دیگه نموندم. از بچه ها جدا شدم و رفتم خونه.
تو مسیر همش تو فکر بودم. دلم برای اون مجلس تنگ شده بود. تازه احساس می کردم تا تو اون مجلس نشسته بودم چه آرامشی داشتم. از همین حالا روزشماری می کردم برای پنج شنبه هفته بعد. همون موقع بود که فهمیدم شاید منم منتظرم!
اولین باری بود که آل یاسین می خوندم و چه تاثیری روم گذاشت.
تازه فهمیده بودم که توی اون مجلس اصلا هم غریبه نبودم. تازه فهمیدم که منم مثل بقیه اونها یه آقایی دارم که از همه بهم نزدیکتره.
تصمیم گرفتم هر پنج شنبه تو اون مراسم شرکت کنم، تا شاید اونجا اسمی از یارم برده بشه و ...............
واقعا عجب دعاییه و عجب شرحی داره!
ان شالله تا جایی که توفیق داشته باشم اون شرح ها رو براتون می نویسم.
به امید همان وقت نامعلوم دلنشین
التماس دعاشدم.
که من هم وارد جمعشون بودم.عشون بودم.
سلام
با دلتنگی های ناجور تو ی
حیات خلوت دلم منتظر اومدنت هستم
یا علی
سلام و روز به خیر
امید وارم خوب و سلامت باشی
خدا یار و نگهبانت باد
سلام
خوشا به توفیق و سعادتتون....
دعا برای همراهان و دوستان فراموش نشه.....
سلام
متن بسیار جالبی بود.
حس خیلی جالبیه ؛ وقتی آدم حس می کنه آقاش داره بهش نگاه میکنه ؛ وقتی می بینه بیشتر از از خودمون بهمون توجه داره ؛ وقتی می فهمیم که چه خطرهای جسمی و روحی رو از ما دور کرده ؛ وقتی می بینیم که دستش همیشه پشت زندگیمونه. اون موقع ست که می فهمیم از پدرمون به ما بیشتر علاقه داره و باید تو هر کاری و تو هر مشکل و مسئله ای بهش توکل کنیم که اون دلیل وجود هستی و اگه برای یک لحظه توجهش رو ازمون بر داره ؛مشکلات و خطرات ما رو تو خودشون فرو می برند.
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
پس ما هم رو به آستان دوست - که هرچه داریم از اوست -می کنیم و ازش می خوایم که ما رو عاشق خودش کنه - چون بی اجازه ی او هیچ چیزی به وقوع نمی پیونده- تا ما بهش بگیم:
دعا کن تا برای تو بمانم
دعا کن تابرای تو بمیرم.
ببخش که سرتو به درد آوردم.
سلام ساحل افتاده
از موضوع پنج انگشتی چیزی دستگیرم نشد !!!
هنوز هم کما کان تعدادمون مثل قبل تغیر نکرده .
التماس دعا
یا علی
سلام ساحل افتاده ..دوست خوبم
وطلبت رو خوندم
یه حس عجیبی پیدا کردم
دلم میخواست خیلی اینجا برات بنویسم
چون توی اون جمعی که تو رفتی منم مدتها پیش رفته بودم اما حالا .........!!!!
فقط میتونم بگم خوشبحالت..گاهی وقتها خوشبختی رو میشه خیلی راحت پیدا کرد
وای بر ما فراموشکاران
راستی
منم به روز کردم..خواستی سری بزن..خوشحال میشم
به امید دیدار..[گل]
سلام
خوبین که انشالله؟!
راستش این ۵انگشتی، شیطونیه یکی از دوستای من بود که ستاره هم اصلا ازش خبر نداره!!!همین!
اما در مورد تعدادمون هم عرض کنم که !
نه! خواهر جان!! ما همین دوتایی که هستیم هم دعا کن کمتر نشه ! ۵ تا رو پیشکش!
.
.
.
دعامون کن.......
سلام
خوشحال میشم به یک گل نرگسی هم سر بزنید
منتظرتون توی آلاء هستم
التماس دعا
یا مهدی ادرکنی
به اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت
مگر که نامه بیچارگان جواب ندارد؟
آل یس رو خیلی دوست دارم، خیلی...
یاحق
به احترام این زیارت مولا و بیمه روحم که با خواندن این زیارت تجدید میشه
اللهم عجل لولیک الفرج...