و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

حزب الله پیروز است!

دیروز مهمون عزیزی داشتیم، شیخ حسن ابراهیم مرتضی، فرزند دبیر کل سابق حزب الله. ازشون خواستیم که درباره جنگ سی و سه روزه صحبت کنند. این هم متن سخنرانیشون خدمت شما:

اسرائیل برای این جنگ شش سال تهیه دیده بود. از بعد از شکستی که در سال 2000 خورده بود تا الان به فکر انتقام بود.

تنها چیزی که ما داشتیم:

1)      تنها چیزی که ما داریم و هیچ کس دیگه تو دنیا نداره، توکل به خداست.

2)      ما فرزندان محمد و علی و حسن و حسین هستیم.

3)      اسلحه ای که در دست ما بود و ما نبودیم که شلیک می کردیم بلکه خدا بود.

هفته اول ما هیچ کاری نتونستیم انجام بدیم. و اونها تمام اهداف شش ساله شون رو توی این هفته پیاده کردند. اما بعد از یک هفته حالا دیگه نوبت ما بود که وارد عمل بشیم.

اولین شوکی که ما به اونها وارد کردیم ضربه زدن به کشتی هاشون بود. کشتی های فوق مدرنی که حتی خودشون هم نمی تونستند اونها رو نابود کنند. حالا فرمانده نظامی بیاد توی رسانه ها و بگه به دریا نگاه کنید و همون موقع کشتی فوق مدرنشون منهدم بشه!

نیروی زمینی و مرکابه ها:

تانک مرکابه که بهش می گفتند دژ مستحکم، و درجه داران اسرائیلی به مافوقشون پول می دادند تا اجازه داشته باشند توی این تانکها بشینند تا از ضربات حزب الله در امان بمونند.

چهل هزار نیروی اسرائیلی اومدند و صد تا تانک مرکابه داشتند و در حالیکه ما فقط چهار نفر بودیم. و اینجا بود که معنی آیه " کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة" رو فهمیدیم!

بعضی از جاسوسانشون دستگاههای الکترونیکی کوچیکی به اندازه یه دگمه پیرهن داشتند که هر جا می گذاشتند با خاک یکسان میشد.

مسئول پرتاب موشکهامون، شهید علی، وقتی می آمد مشهد ضریح امام رضا (ع) رو می بوسید و از ایشون میخواست شهادتی قسمتش کنند که تمام بدنش تکه تکه بشه و هیچی ازش نمونه و همین طور هم شد. ایشون با فکر صحیح خودش اولین و آخرین تانک رو زد و حالا بقیه تانکها و سربازان بین دو تا تانک سوخته اسیر شده بودند.  شدت حملات اونقدر زیاد بود که بچه های ما نمی تونستند وارد عمل بشند. اما ایشون بیسیم رو برداشت و گفت " یا صاحب الزمان" و هفت تا از این تانکها رو زد. و همونروز بچه ها با فریاد " یا صاحب الزمان" سی و هفت تا تانک فوق مدرن رو منهدم کردند.

در یک لحظه که ایشون در خواب بود، حضرت زهرا (س) رو دیده بود و خدمت حضرت گفته بود: شما در دریا با ما بودید و کشتی ها رو زدیم. در خشکی با ما بودید و تانکها رو زدیم چرا در هوا به ما کمک نمی کنید؟

حضرت فرمودند: ما کی با شما نبودیم؟ ما با اشاره دستهامون داریم دشمنان رو از شما دور می کنیم.

شهید علی اصرار می کنه که نه! باید در هوا هم ببینیم.

و همون لحظه بچه ها ایشون رو از خواب بیدار کردند و گفتند بلند شو که هوایی هم زدیم!

از یکی از مجروحان اسراییلی که دستش مجروح شده بود پرسیدند توی این جنگ چطوری دستت قطع شد؟

گفت: من اسب سواری رو دیدم که با شمشیر به طرفم اومد!

گفتند تو دیوانه شدی و منتقلش کردند بیمارستان روانی.

چندین نفر از سربازان اسراییلی همین حرف رو زدند و همه اونها رو منتقل کردند بیمارستان روانی!

این جنگ دنیا علیه اهل بیت بود. کل تکنولوژی دنیا در اختیارشون بود و تمام اعراب هم با اونها بودند. اما نتونستند حتی یک وجب جلو بیاند و چیزی رو بگیرند.

ما می رفتیم توی گردان اسرائیلی ها و با زبان عبری خودشون صحبت می کردیم و در درون خودشون با اونها می جنگیدیم.

سید حسن نصرالله، بعد از این پیروزی خدمت آیت الله خامنه ای آمد و دست آقا رو بوسید. رهبر ایران به ما قول پیروزی رو داده بود. با نامه هاشون و هدایت هاشون پیروز ی این جنگ رو به ما بشارت میداد. این سخن معروف سید حسن " پیروزی می آید،

پیروزی می آید، پیروزی می آید" سخن آقاست که جزو نامه ای بود که ایشان فرستاده بودند و گفتند برای رزمندگان بخوانید. و اینها قوت قلب ما بود.

و ما وقتی میدیدم مردم ایران برای همدردی و همدلی با ما به خیابانها می ریزند خیلی خوشحال میشدیم و این روحیه بخش بود برای ما.

اانشالله دست در دست شما با همدیگه با رهبری سید بزرگوار و رهبر عزیزمون در قدس به امامت امام زمان (ع) نماز رو اقتدا خواهیم کرد و این نزدیک است، نزدیک است، نزدیک است.

 

ما هم انشاالله در روز بیست و دوم بهمن همه با هم در راهپیمایی شرکت می کنیم تا روحیه ای باشد برای تمام جهان اسلام و ایجاد کند رعب و وحشت را در دل دشمنان، به خواست خداوند.

فقط همین هفته

هر سال روزهای تاسوعا، چند تا جانباز عزیز رو دعوت می کنند کانون و آقا سید با اونها مصاحبه می کنند. امسال هم همین طور بود.

یکی از این عزیزان، جانبازی بود که دو تا چشم و دو تا دستشو از دست داده بود. آقا سید از ایشون پرسید: حاضری دو تا پاتم ازت بگیرند ولی یک دقیقه به عمر رهبر اضافه بشه؟ جواب شنیدیم: بله.

_ چرا؟ دو تا پاتم بگیرندا. بگند سی سال دیگه همین جوری باید زندگی کنیا!

_ حاضرم. چون ولی ام هست. ( و زد زیر گریه، چه عشقی ...)

همین.

ایشون دروغ نمی گفت. چون به عمل هم ثابت کرده بود.

نمی دونم اگه از ما بپرسند حاضرید یک دقیقه از عمرتون رو بگیریم و به عمر امام زمانتون اضافه کنیم، چی جواب میدیم؟ چی جواب داریم که بدیم؟

نه، اصلا عمرمون برا خودمون. بگند حاضرید این گناه رو به خاطر امامتون ترک کنید چی؟ حاضریم؟

با نافرمانیامون بدجوری خون به دل آقا می کنیم. یه امام داریم به این مهربونی! اونوقت هر دوشنبه و پنج شنبه که پروندمون خدمتشون عرضه میشه، آقا چقدر باید افسوس بخورند که آخ این شیعه منه ها، این بار چی شد که باز این گناه ازش سر زده؟

کاشکی این هفته، فقط این هفته یک کم بیشتر حواسمون به خودمون و کارهایی که انجام میدیم باشه. کاش فقط این هفته بزاریم کنار، فقط یک گناه رو. اصلا می تونیم هر هفته یک گناه رو کنار بزاریم. اونوقته که یواش یواش آماده میشیم از جان و عمر و همه زندگیمون هم برا امام مهربونمون بگذریم!

چقدر تو این هفته زندگی لذت بخش میشه. زندگی ای که یک گناه توش کمرنگ تر شده باشه. هر لحظه که قلقک میشیم واسه گناه، به یاد مولای عزیز و دل مهربونش بیفتیم. به یاد اون عهدهایی که تو جمکران باهاش می بندیم....

فقط همین هفته!