و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

۹ ربیع

بسم رب المهدی

سلام

دیروز 9 ربیع بود و خیلیها منتظر بودند که وبلاگ ساحل افتاده هم به روز بشه. همین قصد رو هم داشتم. ولی به مناسبت این روز عزیز، تو مرکز تخصصی مهدویت مراسم زیارت آل یس داشتیم و منم میخواستم با سخنرانیهای استاد در همون روز، این پست وبلاگ رو بنویسم. اما .......اما بین سخنرانی استاد، جمله ای رو شنیدم که میتونم بگم یه شوک فکری به من وارد شد. اینه که دیروز آپ نکردم. امروزم نمیخواستم آپ کنم ولی گفتم موضوع رو با شما مطرح کنم، شاید جواب سوالم رو بدونید.

و اما فرمایش استاد:

" نه ربیع علاوه بر اینکه سالروز آغاز امامت امام دوازدهمه، آغاز غیبت امام عصر است."

همین!!!!!!!!!!!!!!

غیبت صغری و کبری!

۱۱69 سال! غیبت طول کشیده. آخه چرا؟

یعنی واقعا شیعیان 1۱69 سال! درانتظار ظهور امام دوازدهم بودند، و امام هنوز ظهور نکردند؟

پس چرا وقتی در انتظار چیزهای دیگه ای هستیم، بالاخره دیر یا زود اونها رو به دست میاریم؟

نمیدونم. شاید ما انتظار نمی کشیم. شاید هم اشتباه انتظار می کشیم.

شاید ........................................................................

 

سال نو مبارک

بسم الله الرحمن الرحیم

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر اللیل و النهار

یا محول الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

 

ای آنکه قلب بیمارم را دگرگون میسازی! و ای آنکه دیده ام را نور بصیرت می بخشی!

به من درکی عطا فرما تا بفهمم القلب حرم الله و هم خانه ای برایت نیاورم.

بر من دیدگانی نورانی بخش که ظرفیت دیدن ناملایمات و دم فروبستن را داشته باشم.

مرا عاطفه ای ارزانی دار تا بتوانم دایره دیدم را فراتر از حد منافعم باز کنم.

بر من دیدگانی نورانی بخش که ببینم آنچه اولیائت می بینند.

 

ای تدبیر کننده روز و شب!

مرا قدرتی عنایت فرما که که اداره روز و شبم را از چنگال شیاطین جن و انس خارج سازم.

روز و شبم را آنگونه رقم بزن که گاهی، گناهی در آن نوشته نشود.

آنگونه که نزد اولیائت شرمسار نباشم.

 

ای بهترین طبیب احوال دگرگون شده!

حالم، بد آشفته است. حالم، اسیر این دنیای خاکی شده. حالم، فراموش کرده که روزی به سوال "الست بربکم" تو، آری گفته است. حالم، حال خوشی ندارد. حالم، گاهی اوقات گول خورده است. گول زرق و برق گناهان را. حالم، عجیب گرفته است. درمانش کن ای بهترین طبیب!

تغییر ده حالم را به بهترین حال.

مرا بساز آنچنانکه تو میخواهی ساخته شوم، نه آنچنانکه خود میخواهم.

 

سلام

سال 85 هر جور بود، گذشت. و یکسال به ظهور نزدیکتر شدیم.

نمیدونم توی این یکسال آیا واقعا کاری کردیم که ذره ای قلب مبارک آقا رو خوشحال کنیم؟

برای امسال چه برنامه ای در پیش داریم؟

آیا امسال هم قراره مثل سال قبل با بعضی گناهامون خون به دل آقا کنیم؟

نه. ان شالله که اینطور نیست. بیایید همه با هم عهد ببندیم که اینقدر مراقب رفتارهامون باشیم که از شاهراه اسلام منحرف نشیم و راه را برای ظهور هر چه سریعتر آقا باز کنیم.

عید همه شما دوستان عزیزم مبارک. دعا کنیم که همگی سالی سرشار از توفیقات معنوی داشته باشیم.

لحظه تحویل سال دعای فرج فراموش نشه.

به امید همان وقت نامعلوم دلنشین.

 

شهادت امام رضا (علیه السلام)

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

سلام دوستان عزیزم

شهادت سرور ایرانیان امام رضا (ع) رو تسلیت میگم.

حتما شما هم امشب دلتون هوایی شده.

چقدر دوست داشتیم تو همچین شبی تو حرمش باشیم، نشد. چقدر دلمون برای گنبد طلا، صحن و سرا، کبوترا، ... تنگ شده.

باز این دلم هوای میخانه کرده ساقی

یاد حرم دلم را دیوانه کرده ساقی

تو کتاب کمال الدین داشتم دنبال یه حدیث می گشتم، که یکدفعه چشمم به این یکی خورد و گفتم بنویسم تو وبلاگ تا همه دوستان استفاده کنند.

عبد السلام بن صالح هروی گوید: دعبل بن علی خزاعی بر امام رضا (ع) در شهر مرو آمد و به ایشان گفت: ای فرزند رسول خدا! من درباره شما قصیده ای سروده ام و سوگند یاد کرده ام که آن را پیش از شما بر احدی نخوانم. فرمود: برخوان.

وی چنین خواند:

مدارس آیاتی که از تلاوت تهی شده، و منزل وحیی که عرصه های آن به بیابانهای بی آب و علف مبدل شده است.

و چون به این بیت رسید:

می بینم غنائمی که حق آنهاست در میان غیر آنها تقسیم شده و دستان آنها از غنائم خودشان خالی شده است.

امام رضا (ع) گریست و فرمود: ای خزاعی! راست گفتی.

و چون به این بیت رسید:

چون خونخواهی کنند دستانشان را که از ساز و برگ تهی است به طرف دشمنانشان دراز کنند.

امام رضا (ع) دستهای خود را زیر و رو کرد و فرمود: آری به خدا سوگند دستهای ما تهی و بسته است. و چون به این بیت رسید:

من در دنیا و ایام تلاشم ترسان بودم و امیدوارم که پس از وفاتم در امان باشم.

امام رضا (ع) فرمود: خداوند تو را در روز قیامت در امان بدارد.

و چون به این بیت رسید:

و قبری در بغداد متعلق به نفس زکیه است که خداوند آن را در میان غرفه های بهشت قرار داده است.

امام رضا (ع) فرمود: آیا دو بیت به قصیده تو بیفزایم که با آنها قصیده تو کامل شود؟

گفت: آری ای فرزند رسول خدا.

آنگاه امام (ع) فرمود:

و قبری در طوس است و چه مصیبت بزرگی دارد که درون را با شعله های سوزانش آتش می زند.

تا روز حشر که خدای تعالی قائم را برانگیزد و غم و اندوه را از ما بزداید.

دعبل گفت: ای فرزند رسول خدا! این قبری که در طوس است قبر کیست؟

امام فرمود: قبر من است و روزگاری نگذرد که طوس محل رفت و آمد شیعیان و زوار من در غربتم گردد، بدان هر کس مرا در طوس و در غربتم زیارت کند در روز قیامت همجوار من و آمرزیده خواهد بود.

سپس امام رضا (ع) بعد از فراغ دعبل از خواندن قصیده برخاست و بدو امر کرد که از جای خود برنخیزد و داخل سرای خود شد و پس از ساعتی خادم امام صد دینار رضوی برای وی آورد و بدو گفت: مولایم می گوید: آن را برای خود هزینه کن. دعبل گفت: به خدا سوگند من برای این نیامده ام و این قصیده را برای صله نسروده ام و کیسه پول را نپذیرفت و برای تبرک و تشرف جامه ای از جامه های امام رضا را درخواست کرد. امام رضا (ع) جبه ای از خز را به همراه آن کیسه کرد و به خادم فرمود: به او بگو: مولای من می گوید این کیسه را بگیر که به زودی بدان نیازمند خواهی شد و در این باره دیگر سخن مگو. دعبل کیسه و جبه را گرفت و بازگشت و همراه قافله ای از مرو رفت و چون به موضع "میان قوهان" رسید دزدان بر آنان حمله ور شدند و همه قافله را گرفتند و بستند و دعبل نیز جزء دستگیرشدگان بود. و دزدان اموال قافله را تصرف کردند و به تقسیم آنها پرداختند. یکی از آنان به شعر دعبل تمثل جسته و گفت:

می بینم غنائمی که حق آنهاست در میان غیر آنها تقسیم شده و دستان آنها از غنائم خودشان خالی شده است.

دعبل آن را شنید و گفت: این بیت از کیست؟

او گفت: از مردی از خزاعه که به او دعبل بن علی می گویند.

دعبل به او گفت: دعبل بن علی، گوینده این قصیده که این بیت از آنست، منم!

آن مرد با شتاب به نزد رئیسشان رفت که از شیعیان بود و بر سر تلی نماز می گزارد و او خودش آمد و مقابل دعبل ایستاد و گفت: آیا تو دعبلی؟ گفت: آری. گفت: قصیده را برخوان و او نیز آنرا باز خواند. آنگاه او و همه کاروانیان را از قید اسارت آزاد و هر آنچه را که از آنها گرفته بودند به احترام دعبل بازگردانیدند. و دعبل رفت تا به قم رسید و اهالی قم از او درخواست کردند که آن قصیده را برای آنها برخواند. و او گفت: همه در مسجد جامع جمع شوند و چون گرد آمدند بالای منبر رفت و قصیده را برخواند. و مردم مال و خلعت بسیاری به او دادند و خبر جبه اهدایی امام رضا (ع) به آنها رسید و از او درخواست کردند که آن را به هزار دینار به آنها بفروشد و او نپذیرفت. گفتند: تکه ای از آن را به هزار دینار بفروشد و او نپذیرفت و از قم رفت و چون از روستا و آبادی بلد خارج شد گروهی از جوانان عرب بدو رسیدند و جبه را از وی ستاندند. دعبل به قم بازگشت و از آنها درخواست کرد که جبه را به وی باز گردانند. اما جوانان امتناع کردند و نافرمانی مشایخ خود را نمودند و به دعبل گفتند: دسترسی به جبه نخواهی داشت، بهای آن یعنی هزار دینار را بگیر و برو و او نپذیرفت و چون از باز پس گرفتن جبه ناامید شد، درخواست کرد که تکه ای از آن را بدو دهند و آنها پذیرفتند و تکه ای از آن و بهای بقیه آن را که هزار دینار بود به وی دادند. و او به وطن خود بازگشت و دید دزدان هر چه در منزلش بوده برده اند و آن صد دینار صله امام رضا (ع) را به شیعیان فروخت، هر دیناری را به صد درهم و ده هزار درهم به دست آورد و سخن امام رضا (ع) را به یاد آورد که "به زودی به آن نیازمند خواهی شد."

و او را کنیزی بود که در دلش جای داشت و به چشم درد سختی مبتلا شده بود. طبیبان را بر بالین وی آورد و در او نگریسته و گفتند: چشم راستش را نمی توانیم درمان کنیم و تباه شده است اما چشم چپش را تلاش می کنیم و درمان خواهیم کرد اما گمان نمی کنیم که بهبود یابد. دعبل از این بابت عمیقا اندوهناک شد و بی تابی شدیدی نمود. سپس به یاد آن جبه و فضیلت آن افتاد و آن تکه جامه را بر چشمان آن کنیز کشید و از سر شب چشمان او را با آن بست و چون صبح شد چشمانش سالمتر از گذشته گردید و گویا به برکت امام رضا (ع) اصلا مریض نبوده است.

 

خوشا به سعادت کنیز دعبل خزاعی!

آقا!

دل من تنگه میدونی

کاشکی قابلم بدونی

همه عالم می دونند

تو آقای مهربونی

 

منبع: کمال الدین و اتمام النعمه، شیخ صدوق، ج2