و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

یک قدم فاصله تا خدا!

... سالهای سال شنیده بودم همه آدمها گمشده ای دارند و تا دنیا دنیاست، آدمهایند و گم شده هایشان. شنیده بودم آدمها باید هجرت کنند تا گمشده هاشان را بیابند....

هجرت از خویش، هجرت به آسمان .... و آسمان درست همین جاست.

اینجا، جای عجیبی است. حال و هوای غریبی دارد.

اینجا، سکوی پرتاب مردانی است که از خود تا خدا پرواز کردند.

اینجا، تا خدا فقط یک قدم فاصله است. قدمی که باید خیلی بزرگ باشد. یک قدم از زمین تا آسمان. شهدا چگونه این قدم را برداشتند؟

...........

خدمت همه دوستانم عرض سلام و ادب دارم. و پیشاپیش این ایام رو تسلیت میگم.

برای اولین بار این سعادت رو پیدا کردم که در اردوی راهیان نور شرکت کنم. هیچی نمی تونم بگم. فقط باید رفت و دید و احساس کرد!

اما این رو بگم؛ هر جا که رفتم به یاد همه دوستان بودم. هر نمازی که میخوندم و هر زیارت عاشورا، همه رو به نیابت از دوستان خوندم.

یه اتفاق عجیب افتاد. بچه های گروه تفحص، پیکر یک شهید رو تازه همین روزا پیدا کرده بودند. و هنوز تو معراج الشهدا بود. اتفاقا دو تا از کاروانها رو هم بردند معراج الشهدا، که یکیش کاروان ما بود. همونجا حاج آقا آفاقی از فرمانده های زمان جنگ اومدند و صحبت کردند. یکی از خاطراتشون رو درباره یک شهید 16 ساله به نام محمد صادق جاویدی تعریف کردند که می نویسمش:

قبل از عملیات والفجر هشت، به بچه ها ده روز مرخصی دادم که به خانواده هاشون سر بزنند. اما محمد صادق رفت و دو روزه برگشت. دیدم نشسته داره گریه می کنه. فکر کردم پول نداشته. رفتم سراغش.

محمد صادق گفت: "حاجی من وقتی بچه بودم پدر و مادرم رو تو یه تصادف از دست دادم. یه خواهر دارم و یه برادر. ما سه تا تو پرورشگاه زندگی می کردیم. تا اینکه من اومدم جبهه. حالا که شما مرخصی دادین رفتم تهران اونها رو دیدم. خیلی دلم میخواست شب پیششون بمونم. اما مسئولین پرورشگاه گفتند دیگه بزرگ شدی و نمی تونی اینجا بمونی. خیلی ناراحت شدم. از اونها خداحافظی کردم و همون شب سوار شدم و اومدم اینجا."

 

شب عملیات رسید. بچه های غواص رو به حالت شوخی هل میدادم تو آب. اونها هم می رفتند برای انجام وظیفشون. نوبت به محمد صادق رسید. گفت: هل نده. کارت دارم.

گفتم: برو بچه. بعد که برگشتی بگو.

گفت: نه. هل نده باید همین الان بگم.

گفتم: می بینی که عملیاته. وقت ندارم. برو تو آب.

گفت: نه حاجی. بیا کنار. باید به خودت بگم.

گفتم: باشه.

گفت: "خودت وضعیت زندگی منو میدونی. اون شب که از خواهر و برادرم خداحافظی می کردم، خواهرم گفت: داداش بزرگه! ما که پدر و مادر نداریم. ما رو به کی می سپری میری؟

گفتم: شما که خدا رو دارین.

حاجی! شما برا شهدا ختم می گیرین. منم که پدر و مادر ندارم، تو رو خدا واسه منم مراسم می گیرین یا نه؟"

گفتم: تو از کجا میدونی که شهید میشی؟

گفت: میدونم.

گفتم: آره. واسه تو هم مراسم می گیریم.

و محمد صادق رفت و شهید شد!

 

خدایا!

این گونه هجرت کردن را به ما نیز بیاموز تا شرمنده نمانیم.

به ما بیاموز که این قدم بزرگ را چگونه برداریم.

 

 

عریضه نویسی؟

سلام

بعضیها معتقدند که چاهی که توی حیاط مسجد مقدس جمکران واقع شده و مردم توی اون نامه میندازند، دروغه و خرافات و باید روی اون رو بست.

و بعضیها هم برعکس میگن اگه نامه بنویسی و بندازی تو اون چاه، وجود مقدس امام زمان شخصا نامه رو برمیدارند و میخونند و حاجت شما رو میدند!

به نظر شما کدوم یکی درسته؟

راستش رو بخواین من خودم شخصا به این چاه خیلی اعتقاد داشتم. هر بار که حاجتی داشتم و می نوشتم و تو اون چاه مینداختم، حتما به حاجتم میرسیدم.

اما اعتقاد من به این چاه نه از نوع اول بود و نه از نوع دوم. راستش هیچ کدوم برام قابل درک نبود.

رفتم دنبال جواب که واقعا قضیه این چاه چیه؟

با بعضی از اساتید تو همین زمینه صحبت کردم. که بعضیهاشون کاملا جبهه گیری می کردند و می گفتند: اصلا این چاه خرافاته و چند بار هم تا حالا میخواستند روی اونو بپوشونند تا مردم دیگه دچار این انحراف نشند.

 یعنی صراحتا ردش کردند.

اما بعضیهای دیگه متعادل تر بودند و می گفتند: ما در جاهای مختلف از جمله مفاتیح الجنان داریم که فرمودند: هر گاه حاجتی داشتین اونو بنویسین و توی ضریح ائمه یا رودخانه (آب روان) و یا چاه متروک (چاهی که مدتهاست مردم از آن آب نمی کشند) بندازین.

بازم رفتم تو کتابخونه و سراغ کتابها ببینم واقعا ماجرا چیه؟

اتفاقا برام جالب بود که کتابهای بسیاری چگونگی عریضه نوشتن و حاجت گرفتن رو نوشتند. البته توی هیچ کدوم از این کتابها از چاه مسجد مقدس جمکران نامی برده نشده. ولی نوشته شده که عریضه رو توی چاهی بیندازین و بالای چاه بایستید و یکی از نواب اربعه رو صدا کنید و ازش بخواین که نامه شما رو به آقا برسونه.

نتیجه ای که من گرفتم این بود که چاه مسجد جمکران، با بقیه چاههای متروک هیچ فرقی نداره و فقط به واسطه اینکه چاهی متروک است میشه ازش استفاده کرد و توش عریضه انداخت. و تنها ایرادی که به آن وارد است اینه که متاسفانه بعضی از مردم قبلا میومدند کنار این چاه و نرده های کوچکی رو که رو سر چاه بود رو می بوسیدند و به اون پارچه سبز می بستند و به اون چاه متوسل می شدند. که این کارها میتونه یواش یواش اعتقادات ما رو خدشه دار کنه. البته الان دیگه به فاصله زیادی از چاه نرده کشیدند و دیگه هیچ کس اجازه نزدیک شدن به اون چاه رو نداره و مسئولینی همونجا نشستند و عریضه های مردم رو می گیرند و تو چاه میندازند. کاش حاجت گرفتنمون هم با معرفت باشه.

مرحوم محدث قمی در کتاب منتهی الامال به نقل از تحفة الزائر علامه مجلسی و مفاتیح النجاة سبزواری می نو یسد:

هر کس حاجتی دارد آنچه که ذکر می شود در رقعه ای بنویسد و در (ضریح) یکی از قبور ائمه بیندازد، یا رقعه را ببندد و مهر کند و خاک پاکی را گل سازد، و آن را در میان گل گذارد و در نهری یا چاهی عمیق یا غدیر آبی اندازد، که به حضرت صاحب الزمان (ع) می رسد و آن بزرگوار عهده دار برآوردن حاجت می شود. رقعه این چنین نوشته می شود:

بسم الله الرحمن الرحیم

" کتبت یا مولای ................و هو حسبی و نعم الوکیل فی المبدء و المال". آنگاه کنار آن نهر یا چاه یا غدیر بایستد و  اعتماد بر یکی از وکلای آن حضرت نموده و او را در نظر آورد و یکی از آنها را بر زبان آورده و صدا نماید و بگوید:

" یا فلان بن فلان سلام علیک اشهد ان و فاتک فی سبیل الله ....................و انت الثقة الامین."

سپس نوشته را در نهر یا در چاه یا در غدیر اندازد که ان شاء الله حاجت او برآورده خواهد شد.

در کتاب "نجم الثاقب" هم نحوه نوشتن عریضه ذکر شده و گفته اند:

آنگاه بر بالای آن نهر یا غدیر برآید و اعتماد بر یکی از وکلای حضرت نماید:

یا عثمان بن سعید العمری یا ولد او محمد بن عثمان یا حسین بن روح یا علی بن محمد السمری و یکی از این جماعت را ندا کند و بگوید: " یا فلان بن فلان، سلام علیک اشهد ان وفاتک فی سبیل الله و انک حتی عند الله مرزوق و قد خاطبک فی حیوتک التی لک عند الله عز و جل و هذه رقعتی و حاجتی الی مولانا (ع) فسلمها الیه فانت الثقة الامین."

در منابع مختلفی عریضه نوشتن رو یکی از راههای توسل جستن به آقا امام زمان (عج) دانسته اند.

اما یادمون باشه عریضه نوشتن فقط مربوط به چاهی که در مسجد مقدس جمکران واقع شده نیست.

به امید وقتی که آقا ظهور کنند و دیگه نیازی نباشه عریضه هامون رو توی آب روان و .... بیندازیم.

اگه در مورد مطالبی که نوشتم سوالات و اطلاعات و انتقاداتی دارین حتما تو قسمت نظرات یادداشت بفرمایین تا باز هم با همدیگه روی این مسئله فکر کنیم، ان شاءالله که به نتایج بهتری برسیم.

 

منابع:

  1. نجم الثاقب، حاج میرزا حسین طبرسی نوری
  2. موعود شناسی، علی اصغر رضوانی
  3. یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (عج)، علیرضا رجالی تهرانی
  4. مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان، سید جعفر عظیمی
  5. اماکن مقدسه مرتبط با حضرت مهدی (ع)، علی اصغر رضوانی
  6. ملاقات بانوان با امام زمان (ع)، سید جعفر رفیعی
  7. سایت رسمی مسجد مقدس جمکران

 

مسجد مقدس جمکران ۱

سلام

میگن چرا جمکران؟ نمی دونم! واقعا نمی دونم!

آره. اونم یه مسجده. مثل بقیه مسجدا. ولی ............

نمی دونم چرا وقتی دلم می گیره، تنها جایی که آرومم می کنه جمکرانه!

خیلیها پرسیدند چرا؟

تو این مدت، نزدیک به ده تا کتاب رو بررسی کردم. دنبال سند می گشتم. یه چیزایی پیدا کردم، اما، اما باور کنین عشق سند نمیخواد! اصلا سند عشق فقط تو دل عاشقه. من نتیجه تحقیقهامو می نویسم. ولی اینو جدی می پرسم: وقتی دلتون می گیره، وقتی فقط یه عکس گنبد فیروزه ای شما رو می بره تو حس و حال، وقتی فقط یه اسم جمکران اشکتونو رو گونه هاتون میریزه، وقتی صبح های جمعه میدونین امروزتون با هر روز فرق داره، وقتی عصر جمعه بدجوری دلتنگ میشین و به جرأت می تونم بگم که هیچ تفریح دنیایی نمیتونه جواب دل تنگتونو بده، دنبال سند می گردین؟

حتما از تاریخچه مسجد جمکران ماجرای ملاقات حسن بن مثله رو شنیدین. اما بذارین یه بار دیگه اونو بگیم.

شیخ حسن بن مثله جمکرانى میگوید: من شب سه شنبه، 17 ماه مبارک رمضان سال 393هجرى قمرى در خانه خوابیده بودم که ناگاه جماعتى از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند:

برخیز و مولاى خود حضرت مهدى (ع) را اجابت کن که تو را طلب نموده است.

آنها مرا به محلى که اکنون مسجد جمکران است آوردند، چون نیک نگاه کردم، تختى دیدم که فرشى نیکو بر آن گسترده شده و جوانى سى ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و پیرمردى هم نزد او نشسته. آن پیر، حضرت خضر (ع) بود که مرا امر به نشستن نمود، حضرت مهدى (ع) مرا به نام خودم خواند و فرمود:

برو به حسن مسلم (که در این زمین کشاورزى میکند) بگو: این زمین شریفى است و حق تعالى آن را از زمین هاى دیگر برگزیده است، و دیگر نباید در آن کشاورزى کند.

عرض کردم: یا سیدى و مولاى! لازم است که من دلیل و نشانه اى داشته باشم و گرنه مردم حرف مرا قبول نمیکنند، آقا فرمود:

تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما نشانه هایى براى آن قرار میدهیم، و همچنین نزد سید ابوالحسن (یکى از علماى قم ) برو و به او بگو: حسن مسلم را احضار کند و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است، وصول کند و با آن پول در این زمین مسجدى بنا نماید.

به مردم بگو: به این مکان رغبت کنند و آنرا عزیز دارند و چهار رکعت نماز در آن گزارند..........

چون به راه افتادم، چند قدمى هنوز نرفته بودم که دوباره مرا باز خواندند و فرمودند: بزى در گله جعفر کاشانى است، آنرا خریدارى کن و بدین مکان آور و آنرا بکش و بین بیماران انقاق کن، هر بیمار و مریضى که از گوشت آن بخورد، حق تعالى او را شفا دهد.

حسن بن مثله جمکرانى میگوید: من به خانه بازگشتم و تمام شب را در اندیشه بودم، تا اینکه نماز صبح را خوانده و به سراغ على المنذر رفتم و ماجراى شب گذشته را براى او نقل کردم و با او به همان مکان شب گذشته رفتیم، و در آنجا زنجیرهایى را دیدیم که طبق فرموده امام (ع) حدود بناى مسجد را نشان میداد.

سپس به قم نزد سید ابوالحسن رضا رفتیم و چون به در خانه او رسیدیم، خادم او گفت: آیا تو از جمکران هستى؟ به او گفتم: بلى! خادم گفت: سید از سحر در انتظار تو است. آنگاه به درون خانه رفتیم و سید مرا گرامى داشت و گفت: اى حسن بن مثله من در خواب بودم که شخصى به من گفت:

حسن به مثله، از جمکران نزد تو می آید، هر چه او گوید، تصدیق کن و به قول او اعتماد نما، که سخن او سخن ماست و قول او را رد نکن.

از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم، آنگاه من ماجراى شب گذشته را براى وى تعریف کردم، سید بلافاصله فرمود تا اسب ها را زین نهادند و بیرون آوردند و سوار شدیم، چون به نزدیک روستاى جمکران رسیدیم، گله جعفر کاشانی را دیدیم، آن بز از پس همه گوسفندان می آمد، چون به میان گله رفتم، همینکه بز مرا دید به طرف من دوید، جعفر سوگند یاد کرد که این بز در گله من نبوده و تاکنون آنرا ندیده بودم، به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح کرده و هر بیمارى که گوشت آن تناول کرد، با عنایت خداوند تبارک و تعالى و حضرت بقیه الله ارواحنا فداه شفا یافت.

ابو الحسن رضا، حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفت و مسجد جمکران را بنا کرد و آن را با چوب پوشانید.

سپس زنجیرها و میخ ها را با خود به قم برد و در خانه خود گذاشت، هر بیمار و دردمندى که خود را به آن زنجیرها می مالید، خداى تعالى او را شفاى عاجل می فرمود. پس از فوت سید ابوالحسن، آن زنجیرها ناپدید شد و دیگر کسى آنها را ندید.

 حضرت صاحب الزمان (ع) پیرامون مسجد مقدس جمکران پیامی خطاب به حسن بن مثله فرمود: " به مردم بگو به این موضع ( مسجد مقدس جمکران) رغبت کنند و آن را عزیز دارند..."

آنگاه نماز تحیت مسجد و نماز امام زمان (ع) را تعلیم دادند، سپس فرمودند:

" فمن صلیهما فکانما صلی فی البیت العتیق" :

" هر کس این دو نماز را بخواند همانند این است که در خانه کعبه نماز گزارده باشد."

چون مطالب این پست طولانی شد، مطالب دیگری درباره " اهمیت مسجد مقدس جمکران و شبهای چهارشنبه، چاه مسجد جمکران و عریضه نویسی " در پست های بعد می نویسم.

ولی بازم میگم، وقتی دل هوایی جمکران میشه...................

 

منابع:

  1. نجم الثاقب، حاج میرزا طبرسی نوری
  2. موعود شناسی، علی اصغر رضوانی
  3. مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان، سید جعفر عظیمی
  4. یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (عج)، علیرضا رجالی تهرانی
  5. اماکن مقدسه مرتبط با حضرت مهدی (ع)، علی اصغر رضوانی
  6. ملاقات بانوان با امام زمان (ع)، سید جعفر رفیعی
  7. مجله امان، پیش شماره دوم، آذر و دی 85