و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

ناهار عاشورا

به نام او که زیباترین را برای زیباآفرینی آفرید

بچه که بودم، شب عاشورا پدرم مفاتیح بزرگشو میاورد و هممون دورش جمع میشدیم و بابا برای ما میخوند و می گفت که برای فردا چه کارهایی بهتره انجام بدیم و چه کارهایی بهتره که انجام ندیم.

بابا روز عاشورا نمیذاشت تو خونه غذا درست بشه. می گفت امروز مستحبه که از غذاخوردن امساک کنیم. تا بعد از ظهر، قبل از غروب.

از اون موقع تا حالا هنوز این تناقض تو ذهن من مونده. مهمونیای ظهر عاشورا رو میگم. سفره های رنگین کمونی، ...

دیشب یکی از دوستان زنگ زد و واسه امروز ناهار دعوت کرد و آدرس یک تالار پذیرایی رو داد. گفتم ببخشید به چه مناسبت؟ گفت نذری ظهر عاشورامون هستش دیگه!!!

گفتم آهان، پس بالاخره امام حسین هم باکلاس شد!! خوبه.

( البته امام حسین (ع) رو خیلی وقته باکلاس کردند. از همون وقتی که از نام زیبای "حسین" فقط لفظ سین سین رو میشنیدیم اونهم با آهنگ موسیقی رکیک دابس دابس.)

یادم افتاد به اینکه توی کانون بچه ها ظهر عاشورا چادراشونو خاکی می کنند و ....

فکر کن با این سر و وضع بری تالار!!!

سر میز:

-          مادر! شما دوغ میخورین یا نوشابه؟

-          دخترم برا من دلستر بیار.

نمیدونم چرا یکدفعه دچار این توهم فانتزی شدم که احتمالا ظهر عاشورا بچه هایی بودند که با لب تشنه شهید شدند؟

نظرات 7 + ارسال نظر
دریا شنبه 29 دی 1386 ساعت 09:54 ب.ظ http://abi66.blogfa.com/

دومین سالگرد اشک عشقی از جنس انتظار ...
.
با یکی دیگه از دلنوشته های خودم به روزم و خوشحال میشم مهمون آبی من باشید.

پاپیروس شنبه 29 دی 1386 ساعت 10:54 ب.ظ http://editorist.blogfa.com

سلام
خوشحالم که برای اولین بار اولین نفری هستم که برات کامنت میذاره
و اما نظر: این که نوشتی شما خاطره اس یا داستان کوتاه؟فضای این نوشته مثل همون قبلی نیست؟ حس میکنم به نوعی فضا تکرار شده . اون بنز بود و این دلستر . اون فاطمه بود و این یکی خودت که میخای بری تالار برای نذری. فکر نمیکنی خودت رو و عقایدت رو خیلی قاطی نوشته هات می کنی؟ منو ببخش که اینقدر صریح میگم . فقط دلم میخواست بدون اینکه نظرم رو بگم از این وب بیرون نرم . پاینده باشی

سلام علیکم
خیر. این مطلب نه خاطره اس و نه داستان کوتاه. بلکه یک اتفاقه یک فاجعه است. مثل همه اتفاقاتی که نباید بیفته ولی میفته.
فکر نمی کنم فضاشون یکی باشه. اون تضاد طبقاتی و فقر رو در جامعه نشون میداد. ولی این یکی کلا مربوط به روز عاشوراست. و آنچه نباید در این روز انجام بدیم اما ناآگاهانه انجام میدیم. جسارتا فکر کنم اگه صلاح بدونین و البته قابل بدونین یک بار دیگه این متن رو دقیق بخونین بهتره.
باز هم از تذکر بجاتون ممنونم. و سعی می کنم دیگه تکرار نشه. چشم!
البته توجه داشته باشین که هر کس عقاید خودش رو توی وبلاگش می نویسه. اتفاقا از طراحت شما کمال تشکر رو دارم. چون حقیر معتقدم آنکس که صراحت دارد صداقت هم دارد.
قدمتون بر چشم!

یاس۱۸ساله یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 11:30 ب.ظ


یاحق
سلام ساحل عزیزم!
منون همین قدر که بدونم هستی و سلامتی برام کافیه!اگه اودم یه کم گلگی کردم به خاطر این بود که واقعا دلم شور میزد که نکنه چیزی شده؟؟؟گرچه همیهش دورادور احوالتو میگیرم از ابجیتون
ممنون !!!خیلی دعام کن یادت نمیره ؟؟؟
نمیدونم !!!منم دلم میخواد بهتر شم !!!ذهنم خیلی درگیره!امید که به خودم بیام بیشتر و رها شه انی افکار از ذهنم
ناهار ظهر عاشورا!!!نذری های این روزا!میدونی با همه ی نادانتسه هام در این زمینه اما بازم حرف دارم بسی !چی بگم؟
دعام کن (البته اگه یادت موند)
فدات شم
درپناه حق

ک دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 04:11 ب.ظ http://quick.parsiblog.com

این مطلبت خوب نبود

سلام
ممنونم از ابراز نظر حقیقیتان.
اما ای کاش دلایل رو هم ذکر می کردید تا انتقادتون سازنده میشد.
و البته کاش آدرس صحیحی از خود گذاشته بودید.

پاپیروس سه‌شنبه 2 بهمن 1386 ساعت 07:56 ق.ظ http://editorist.blogfa.com

ممنون از پاسخت ساحل جان

سجادی پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 01:13 ق.ظ

ممنون!
به داخل جست و جوگر آن سایت ها بروید و مطلب را باز کنید. برای دانلود هم که توضیح دادم.

ایوب چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 02:07 ق.ظ http://auoobfa.blogfa.com

این پستتون واقعاخیلی قشنگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد