و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

فقط همین هفته

هر سال روزهای تاسوعا، چند تا جانباز عزیز رو دعوت می کنند کانون و آقا سید با اونها مصاحبه می کنند. امسال هم همین طور بود.

یکی از این عزیزان، جانبازی بود که دو تا چشم و دو تا دستشو از دست داده بود. آقا سید از ایشون پرسید: حاضری دو تا پاتم ازت بگیرند ولی یک دقیقه به عمر رهبر اضافه بشه؟ جواب شنیدیم: بله.

_ چرا؟ دو تا پاتم بگیرندا. بگند سی سال دیگه همین جوری باید زندگی کنیا!

_ حاضرم. چون ولی ام هست. ( و زد زیر گریه، چه عشقی ...)

همین.

ایشون دروغ نمی گفت. چون به عمل هم ثابت کرده بود.

نمی دونم اگه از ما بپرسند حاضرید یک دقیقه از عمرتون رو بگیریم و به عمر امام زمانتون اضافه کنیم، چی جواب میدیم؟ چی جواب داریم که بدیم؟

نه، اصلا عمرمون برا خودمون. بگند حاضرید این گناه رو به خاطر امامتون ترک کنید چی؟ حاضریم؟

با نافرمانیامون بدجوری خون به دل آقا می کنیم. یه امام داریم به این مهربونی! اونوقت هر دوشنبه و پنج شنبه که پروندمون خدمتشون عرضه میشه، آقا چقدر باید افسوس بخورند که آخ این شیعه منه ها، این بار چی شد که باز این گناه ازش سر زده؟

کاشکی این هفته، فقط این هفته یک کم بیشتر حواسمون به خودمون و کارهایی که انجام میدیم باشه. کاش فقط این هفته بزاریم کنار، فقط یک گناه رو. اصلا می تونیم هر هفته یک گناه رو کنار بزاریم. اونوقته که یواش یواش آماده میشیم از جان و عمر و همه زندگیمون هم برا امام مهربونمون بگذریم!

چقدر تو این هفته زندگی لذت بخش میشه. زندگی ای که یک گناه توش کمرنگ تر شده باشه. هر لحظه که قلقک میشیم واسه گناه، به یاد مولای عزیز و دل مهربونش بیفتیم. به یاد اون عهدهایی که تو جمکران باهاش می بندیم....

فقط همین هفته!

 

 

و ما رایت الا جمیلا

بسم رب الحسین

سلام

نویسنده محترم وبلاگ ایران اسلام دعوتم کردند که یکی از پستهای وبلاگ رو به جواب این سوال اختصاص بدم که: در میان بزرگان کربلا به چه کسی بیشتر ارادت داریم و با چه کسی ارتباط نزدیکتری حس میکنیم؟

در واقعه عاشورا خیلی ها جانشون رو فدای اسلام کردند و به شهادت رسیدند. اما اونها شهید شدند و زینب (س) تنها ماند. با همه بچه ها، با خستگی ها، با تنهایی ها، با زخم زبون ها و ناسزاها، با تمام مصیبت هایی که باید حالا حالاها اونا رو تحمل می کرد. این بانوی صبور نمی تونست خودش رو ضعیف نشون بده و تسلیم بشه. پس صبر کرد!

اما زینب (س) همه اینها رو تحمل کرد و فقط یه جمله فرمود: و ما رایت الا جمیلا!

حالا ما چی؟؟

تا مشکلی پیش میاد تو زندگی، زمین و زمان رو به بد و بیراه می بندیم. شکایت می کنیم از همه، از خدا ......

اگه یاد بگیریم صبرمون زینبی بشه ها، دیگه خیلی از مشکلاتمون حله.

میخوام یه چیزی تعریف کنم که نه حکایته، نه داستانه، نه روایته، ماجرایی هست که خودم دیدم. آره، تو همین دور و زمونه.

یه جوونی بود که زندگی خیلی سختی داشت از هر نظر که فکرشو کنید. از نظر مالی، خانوادگی، تحصیلی، شغلی، بیماری، جسمانی، روحانی .....

خلاصه همه جوره غرق در مشکلات بود. تحمل دیدن زندگیشو از نزدیک نداشتیم. حتی حاضر نبودم فکر کنم یه روز به جای اون زندگی کنم. اما اون، عجیب تحملش بالا بود. صبر می کرد و می سوخت و می ساخت و تازه می گفت اینها محبت خداست!!!!!

یه وقتی توی یه جمعی بودیم که اتفاقا ایشون هم بودش. یکی از بزرگترای مجلس ازش پرسید رمز صبور بودن تو چیه؟

اون جوون گفت: یادم میاد از وقتی بچه بودم، غسل صبر واستقامت حضرت زینب رو ترک نکردم.

اینو یه جوون هجده ساله داره میگه ها! یه جوون امروزی!

نتیجه گیری با خودتون.

من هم دوستان بزرگوارم، نویسنده وبلاگهای خط خطی های دل من و دوست پاییزی و پائیز

و عطر سیب و عطر ظهور،  عطر یاس،  عاشقانه،  قفنوس و زائر بقیع رو به نوشتن پاسخ همین سوال در وبلاگشون دعوت می کنم.