و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

آسمان من!

دلم یک آسمان بهانه ات را گرفته 

به او چه بگویم؟  

 

بگذار یکبار به سویت بیایم 

یکبار برای همیشه 

برای همیشه ی دور...

خدایا

خدایا فاصله ات تا من 

خودت گفتی که کوتاهه 

 

ازین جا که من ایستادم 

چقد تا آسمون راهه.............................................................. 

 

این سفره تا کی پهن باشد؟

امروز جمعه ست. سیزدهم فروردین، همان سیزده بدر خودمان.

همان روزی که هر سال سبزه مان را دور می اندازیم و سفره هفت سینمان را جمع می کنیم.

اما... اما امسال همه چیز فرق می کند. دلم راضی نمی شود سفره را جمع کنم. همه منتظرت هستند. حتی ماهیمان هم هنوز زنده ست. باور می کنی؟؟ شاید نذر کرده تا آمدنت زنده بماند.

ببین... ببین همه منتظرت هستند. ببین فقط من نیستم که دلتنگت شدم.

من هیچ، اصلا دلت می آید نگاه ماهی ها را بی تاب رها کنی؟

باشد... من هم امسال سفره را جمع نمی کنم تا روزی که تو بیایی.

می آیی ... می دانم که می آیی... همین روزها...

آنقدر پای این سفره هفت رنگ می نشینم تا با حضورت هفت سین زندگیم را متبرک فرمایی.

بگو تا کی این سفره پهن باشد؟

به همین زودی ها، می آیی؟