و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

آغازی با ...

 

سلام  

  خیلی دلم گرفته. منتظرم. نمی دونم منتظر کی؟ یا چی؟ شاید ...       

   اما نه! 

   منتظر یه غریبه هستم. کسی که اینجا نیست. مثل مردم اینجا هم نیست. با همه فرق داره. کسی که بیاد و ... 

   شاید یه غریبه آشنا! 

   و در آن سوی این چشم انتظاری ها ..

   مردی می آید که از نسل ما نیست. مردی که از نسل خوبان است.  

   می آید و نان را به کودک یتیم می دهد. 

   می آید و فرزند این مادر پیر بیمار را از زندان ... به او باز می گرداند. 

   می آید و برای دختر زیر شیروانی عروسک می خرد.  

   می آید و تابلوی سنگین " ورود ممنوع " را از سر در کاخ ها برای ساکنین کوخ ها بر می دارد.

   می آید و می گوید،  

 و چه جرأتی دارد که می گوید: من و تو یکسانیم! 

 و برای ما عجیب است!  

   و چه عجیب است که می بینیم دخترک بی دمپایی ژولیده موی محله پایین با دختر شاه پریون فرقی ندارد! 

   عجیب تر این که با کسانی رفیق می شود که هیچ وقت، هیچ کس به فکر آن ها نبود!

   .

   .

      و نمی دانم او چه کسی است؟