و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

جمعه های انتظار (۱)

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی

 

چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی

 

خلیل آتشین سخن

 

تبر به دوش بت شکن

 

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

 

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه.

 

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

 

تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام

 

دوباره صبح ، ظهر، نه

 

غروب شد نیامدی ....

 

و اینک ...

... و اینک لحظه وداع با علی !                        

چه دشوار است.

 اکنون علی باید در دنیا تنها بماند.

   سی سال دیگر!

  فاطمه (س) به ام ارفع گفت: بستر مرا در وسط خانه بیانداز.

 آرام و سبکبار بر بستر خفت، رو به قبله کرد، در انتظار ماند.

 لحظه ای گذشت و لحظاتی ...

 ناگهان از خانه شیون برخاست.

پلک هایش را فرو بست و چشم هایش را به روی محبوبش گشود.

 شمعی از آتش و رنج در خانه علی خاموش شد.

 و علی تنها ماند، با کودکانش.

 از علی خواسته بود تا او را شبانه دفن کند، و آرامگاهش را کسی نشناسید ...

 و علی چنین کرد.

 اما کسی نمی داند که چگونه؟ و هنوز نمی داند کجا؟

 در خانه اش یا در بقیع؟ معلوم نیست.

 و کجای بقیع؟ معلوم نیست.

 آنچه معلوم است رنج علی است امشب بر مزار فاطمه.

 و من در این فکرم که مرگ مادر چقدر سخت است!

 آن هم برای دخترش " زینب".....

امشب

امشب گرفته گریه ها دست دلم را

دریا کمک کن تا بیابم ساحلم را

 

 تو دلم آشوب به پا شده. یه غمی همه وجودم رو گرفته. یه نفر به من میگه بیا جمکران. نمی دونم کیه؟

 انگار با من قرار داره. منم با او قرار دارم. نمی دونم چیکار کنم. آخه ...

 

 

 ای صاحب جمکران!

 

 اینجا همه از شما حرف می زنند، ولی شما فقط تو حرفاشون هستی. تو دلاشون نه.

 

تو نیتاشون نه.

 تو رفتاراشون نه.

 خیلی ها ...

 ولش کن. دیگه غیبت نکنم.

آه، دلم افسرده در این تنگ غروب!